کلبه شبگرد تنها

کلبه شبگرد تنها

تنهایی شبگرد تنها
کلبه شبگرد تنها

کلبه شبگرد تنها

تنهایی شبگرد تنها

تنهایی . . .

 
دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می‌خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه‌ای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه‌ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم‌ها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می‌بندد
می‌کنم هر چه تلاش،
 
او به من می خندد .
نقش‌هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرح‌هایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود .
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست در این خاموشی
دست‌ها پاها در قیر شب است .



افسوس که کسی نیست........

افسوس که کسی نیست........
افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد
وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند
افسوس که کسی نیست!
تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد
وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند
افسوس که کسی نیست.......
از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خاک خورده سینه ام شده است را برایش بازگو کنم
ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند!
افسوس.........
افسوس که در این روزگار کسی نیست
جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند
وهروز غم را با دلم همخوانی می کنند.
 
به شانه ام زدی که تنهائیم راتکانده باشی

به چه دل خوش کنم؟

تکاندن برف از روی ادم برفی!

برایــش نوشتــم: "" بــه امیــد فــردای بهتــر""

دو هفتــه بعــد شنیــدم ازدواج کــرد...

بعــدهــا فهمیــدم آن روز

" الــف" " فــردا " را یــادم رفتــه بــود بنویســم ...!

قانون . . .

دوستم قانون جالبی داشت. با وجود داشتن همسر و بچه و کار پرمسئولیت… مثل دوران بچگی و نوجوانی تنهایی ماهی یک شب را خانه پدر و مادرش سر می کرد.
میگفت خیلی وقتها کار خاصی نمی کردیم. پدرم تلویزیون نگاه میکرد و من کتاب میخواندم. مادرم تعریف میکرد و من گوش میدادم من حرف میزدم و پدر… میخوابیدیم و صبح صبحانه میخوردم و برمی گشتم به زندگی. میگفت بعد فوت مادرم از خاطراتش فهمیدم که ان شبها برایش بهترین لحظات عمرش بوده!
میگفت خیلی خوشحالم که از این فرصت و شانس زندگیم، نهایت استفاده را برده ام

محبت . . .

محبت زیادی همیشه آدم ها را خراب میکند

گاهی آدم ها می روند!
نه برای اینکه دلیلی برای ماندن ندارند
بلکه آنقدر کوچک اند
که تحمل حجم بالای محبت تو را ندارند! 






ای دل . . . . . . .

ای دل ......


دلتنگی امشبت را زدی 


به پای غروب امروزت 


فردا را چه میکنی .....؟؟؟؟؟؟